هادی مومنی- اول مهر فقط نشانه شروع دوباره یک پاییز زیبا و رویایی نیست. فصل خزان طبیعت از همان اولین روز خود برای ما ایرانیها هم خاطرهانگیز است و هم خاطرههایی تازه را برای آیندههای دور و نزدیک میسازد. خیابانها، مغازهها، کوچهها و حتی پارکها از امروز رنگ و بویی تازه به خود میگیرد. از امروز کودکانی را در اطراف خود میبینیم که با لباسهای همشکل، دست در دست هم در راه رفتن به مدرسه هستند تا با دستهای کوچک خود، آرزوهای بزرگی را ترسیم کنند. صدای گریه و شادی متفاوتتر از همیشه در شهر خواهد پیچید. روز اول مهر یکی از ماندگارترین خاطرهها و اتفاقهای همه مردم ایرانزمین است هر چند جنس اول مهر این سالها با جنس اول مهر دهههای پیشین متفاوت است. اول مهر دهه 60 در اوج جنگ و بمباران شهرهای ایران که با ترس کودکان در راه مدرسه همراه بود با اول مهر دهه 70، 80 و البته دهه 90 و دهههای آینده خیلی متفاوت و متضاد جلوه میکند. جنس خاطرههای اول مهر آن سالها برای خیلیها طعم و مزهای دیگر دارد. اما از سالها پیش تا به حال اول مهرماه برای کودکان ایرانزمین با آرامش و اطمینان خاطر آغاز میشود. این موهبت به خاطر شجاعت مردان و زنانی است که برای دفاع از سرزمین و خاک ایران جان و مال خود را فدا کردند تا اول مهرماه همانند همه روزهای دیگر سال در ایران با آرامش همراه باشد. اول مهر حتی خورشید هم متفاوتتر از همیشه طلوع میکند و با بالا آمدن از پشت کوهها برخلاف همه روزهای دیگر برای میلیونها کودک، نوجوان و جوان ایرانی پیام انگیزه داشتن برای ساختن آیندهای درخشان دارد؛ آیندهای که هر سال در اول مهر آغاز میشود و در پایان بهار به انتها میرسد. امروز اول مهر و آغاز سلطان فصلهاست.
منبع :
روزنامه جهان صنعت PDF + اول PDF + دوم Web + سوم Photo
من واقعا نمیتونم بفهمم چه اتفاقی میافته وقتی چیزی برای خودت بد هست، ناشایست و حتی به دور از ادب هست، چرا طرف مقابل میتونه این حق رو به خودش بده که دقیقا همون چیز برای خودش خوب، عالی و عادی باشه؟! فکر کنم همه شما هم این اتفاق رو تجربه کرده باشید. من معمولا خیلی با این رفتار ناامیدکننده روبهرو شدهام. با همکار، دوست، تو خونه، بیرون و اساسا همه جا این تجربه رو دیدم، حس کردم و بعضی مواقع در این شرایط قرار گرفتهام. خیلی این رفتار غیردوستانه است. سر یک موضوعی با دوستی حرف میزدم. من اصرار داشتم که این حرف اصلش برای همه صادق هست و من فقط نیستم که دارم روش اصرا میکنم. جالب اینکه من آدم بده شده بودم در وسط حرفها و به گوشه رینگ افتاده بودم. من دقیقا میدونستم داره اشتباه میکنه چون هم تجربه بیشتری و هم نگاه دقیقتری به موضوع داشتم. اما طرف مقابل من اصرا داشت من دارم راه اشتباهی رو طی میکنم. بالاخره مجبور شدم مثالهای متعددی رو برای این دوست بیان کنم که اتفاق مصداق عینی همون موضوع اما این بار درباره خودش بود تا بالاخره حاضر شد بپذیره من نقش آدم منفی داستان این موضوع رو ندارم و اساسا برداشت و شناخت نادرستی درباره من در خصوص این موضوع داشته است. خیلی حس بدی به آدم دست میده این جور مواقع که تو مجبوری به زور به طرف بفهمونی که بابا این موضوع اگر برای تو خوبه برای من هم باید خوب باشه و لزومی نداره چیزی که برای من اما برای تو خوب باشه. بیایم آدمها را درک کنیم و در این مواقع خودمون رو بگذاریم جای اون تا شاید دقیق تر بتونیم با یک آدم تعامل داشته باشیم. سخت نیست از همین امروز تمرین کنیم.
منبع :
این ماجرا که میخوام براتون بگم برای من خیلی اتفاق میافته و هر از چندگاهی تجربهاش میکنم. تو فکر سوژه برای نوشتن بودم و بخشی از ذهنم رو آزاد کردم تا بره برای من یک سوژه رو شکار کنه. از قضا وقتی از خواب بیدار شدم، دیدم پیش یکی از دوستانم هستم. گفتم چه خبر؟ من کی اومدم پیش تو؟ گفت تو حالت خوب نبود رفتی دکتر و حالا اینجا هستی! گفتم من هیچی یادم نمییاد، گفت شما حالت اینقدر بد شد که مجبور شدیم ببریم تو رو پیش دکتر و از اون جایی که واقعا هم چند روزی حالم خوب نبود خیلی تعجب نکردم اما از این مساله که من هیچی یادم نیست و چرا بعد دکتر به جای اتاق خودم تو خونه دوستم هستم، تعجب کردم. فقط خندید. گفتم ببین اگر مطمئنی این داستان این جوری هست من دنبال یه سوژه واسه نوشتن بودم همین ماجرای عجیب و غریب را بنویسم. گفت اگر اومدن به خونه من بهجای اتاق خودت بعد مطب دکتر خیلی شگفتانگیزه برای تو، بنویس. گفتم آخه من چرا باید بیام خونه تو بعد برگشتن از مطب دکتر؟ باز هم فقط خندید. رفت برای من میوه و داروهامو بیاره تا بخورم. یکدفعه من احساس تشنگی زیادی کردم و از خواب بیدار شدم!! همون جا بود که فهمیدم همه این ماجراها تنها یک خواب بوده و من بازم یک خواب نزدیک به واقعیت دیدم. اما دیگه مهم نبود و مهم این بود که همون بخش از ذهنم که باید برای من یک سوژه مهیا میکرد کارش رو به خوبی انجام داده بود. بعضی مواقع خوابهای من اینقدر واقعی هستند که حتی بعد از بیداری به دنبال اون هستم تا لحظاتی که شاید باور کردنی نباشه اما برای من بیشتر اوقات به وجود میاد. ما آدمها معمولا درباره خوابهایی که میبینیم با هم حرف نمیزنیم و من خیلی دوست دارم این داستان سرآغازی باشه برای اینکه ما بعضی از خوابهای جالب خودمون رو برای دیگران هم تعریف کنیم تا حداقل به یک لبخند تبدیل بشه.
منبع :
من همیشه سر قول خودم هستم و خوب یادم هست که قبلا گفته بودم که چون خیلی با قطار مسافرت میکنم از داستانها و اتفاقهایی که برای من به وجود میآید برای شما بنویسم. راستش سوژه امروز خیلی مثبت نیست. همه نشسته بودیم تو کوپه و بین ما یک دانشجویی بود که میخوام از اون برای شما بنویسم. این بنده خدا دانشجوی ترم اول دانشگاه امام صادق بود؛ دانشگاهی که تا پیش از این هر موقع اسمش به گوش من میخورد به نیکی از اون یاد میکردم. البته حالا هم قرار نیست به بدی از اون بنویسم اما این دانشجو اینقدر افراطی و یکطرفه از این دانشگاه تعریف میکرد که حتی به تعداد و نوع درختهای موجود در حیاط کشیده شده بود و جوری از دانشگاه صحبت میکرد که تو گویی در دنیا همانند آن وجود ندارد. در کنار اون هم خیلی خشک و متعصب از افراد مشهوری که سابقه تحصیل در این دانشگاه را داشتهاند دفاع میکرد که اگر شناخت من از آنها کامل نبود شاید مثل مخاطب این صحبتها مبهوت حرفهایش میشدم. حال تصور کنید یکی از افراد مشهوری که این دانشجو از آن دفاع میکرد فردی است که هر بار مذاکره میکرد تنها به تعیین زمان بعدی مذاکرات بسنده مینمود و تقریبا سالها فشار بینالمللی را بر کشورمان تحمیل کرد که تنها هزینه برای کشور به همراه داشت. اوضاع داشت آنقدر تاسفآور میشد که من دلم میخواست خودمو از پنجره قطار به بیرون پرتاب کنم. خیلی دوست داشتم جواب حرفهاشو بدم اما خیلی وقت هست که یاد گرفتم حرف زدن با اینگونه آدمها وقت تلف کردن است. اما راهحل بهتر رو انتخاب کردم و هندزفری MP3 Player خودمو گذاشتم توی گوشم و با صدای بلند آهنگهای دوست داشتنی خودمو گوش کردم و به این فکر میکردم که چرا یک آدم باید این قدر دنیاش کوچیک باشه و اینکه این آدم در آینده میخواد تو این مملکت به مردم خودش خدمت کنه اونم با این نوع نگاه یکطرفه و خشک که از همین حالا معلوم هست که چه هزینههایی برای جامعه به بار خواهد آورد. کاش همه ما یاد بگیریم محیط، امکانات، ابزارهای جامعه و... همه وسیله هستند.
منبع :
تا حالا بیمارستان نرفته بودم. اما برای اولین بار رفتم و بیش از پنج ساعت در جایی بودم که تا به حال یا از داخل تلویزیون، سریالها و فیلمها دیده بودمش یا از کسی شنیده بودم. در اون پنج ساعت تقریبا خیلی چیزهایی دیدم که فوقالعاده بود. هم خوشحالکننده و هم ناراحتکننده که البته باید اتفاقهای حاشیهای رو هم بهش اضافه کنم. من منتظر بودم تا بیمار من از اتاق عمل جراحی بیرون بیاد. خیلی فرصت داشتم و به خاطر اطلاعات کاملی که قبل از آغاز عمل جراحی پرستار به من داده بود کاملا میدونستم که تا کی میتونم برم همه جای بیمارستان رو بررسی کنم تا حس کنجکاوی من ارضا بشه. اولین چیزی که خیلی برام جالب بود حضور دو مامور پلیس در کنار بخش پذیرش در اورژانش بیمارستان بود. یا وقتی کنار یک همراه بیمار نشسته بودم در اوج حرف زدنهامون وقتی بیمارش از اتاق جراحی بیرون اومد چنان از خود بیخود شد که اصلا فراموش کرد به من نگاه کنه و به سرعت بلند شد و رفت که البته این رفتار کاملا طبیعی بود اما من خیلی تعجب کردم چون دقیقا به حساسترین بخش صحبتهامون رسیده بودیم. یا وقتی یک بانو که تازه مادر شده بود از اتاق جراحی اومد بیرون، همسر اون خانم آنقدر از تولد اولین فرزندش و سلامتی همسرش ذوق زده شده بود که تا چند دقیقه فقط لبخند به لب داشت و به همه میخندید. بغض، خوشحالی، حرکت سریع آدمها، انتظار و حتی استرس تو بیمارستان موج میزد. اما من حالا خوشحالم که بیمار من هم بعد از ساعتها عمل جراحی به سلامت از اتاق ورود ممنوع خارج شد تا امید و عشق در خانه ما باز هم موج بزند تا من باز به آسمان نگاه کنم و بگویم خدایا شکر که به همه بیمارهایت شفا اعطا میکنی.
منبع :
تو این دوره زمونه بیشتر اتفاقهایی که برای ما آدمها پیش میاد خیلی خوب نیستند و این اصطلاح که «یاد قدیمها بخیر» خیلی شنیده میشه. تو رفتارها و برخوردهایی که با هم داریم دیگه مهربونیهای گذشته نیست، تعامل آدمها با هم، صداقتها، حتی نوع بازیهایی که بچهها انجام میدن دیگه مثل گذشته نیست. اعتبار آدمها دیگه به یک سبیل وابسته نیست، به یک قول مردونه هم زیاد نمیشه امیدوار بود چون همیشه رنگ حقیقت نداره. کلا باید گفت خیلی چیزها دیگه مثل قدیم نیست. دیگه تو خونهها حوضی نیست تا تابستونها هندونه و سیب توش بندازیم، دیگه تو کوچه کسی با توپ پلاستیکی فوتبال بازی نمیکنه، دیگه آدمها خیلی به بقیه آدمها خوبی و محبت نمیکنن. منظورم این نیست همه بد هستند اما آدمهای خوب، خیلی کم شدند و دیگه مثل سابق زیاد دور و بر ما دیده نمیشن. تو این وضعیت اگر یه آدم خوب پیدا بشه باید خیلی خدا رو شکر کنیم که هنوز هستند آدمهایی که با «رفتارشون، تعهداتشون، قولهاشون، محبتهاشون و ...» جوری با آدم برخورد میکنند که آدم از ته دل خدا رو شکر میکنه و لبخند میزنه. تو این دوره زمونه که هر کسی اول به فکر خودش هست بعد دیگران، اگر این جور آدمها رو دیدید نباید راحت از کنارشون بگذرید. دستاشون رو بگیرید و سفت فشار بدید و سعی کنید محبت بیدریغشون رو جبران کنید. حتی شده با یک دعای خیر و آرزوی بهترین خوشبختیها و سلامت برای این جور انسانهای شریف. من خیلی خوشبختم که در یکی از بزرگترین مرحلههای زندگیام با یکی از این آدمها تو همین روزها آشنا شدم و با کمک اون تونستم به یکی از بزرگترین رویاهای خودم برسم. جنس محبت و لطفش مثل همون رفتارهایی هست که قدیمها آدمها خیلی انجام میدادند و حالا خیلی کم انجام میدن. چون این آدمهای خوب براشون زندگی و لبخند دیگرانی بجز خودشون هم اهمیت داره. خدایا تو همیشه نگهدار این آدمها باش و براشون خیر بخواه.
منبع :
وقتی غروب جمعه با هیجان فراوان به قرعه کشی جامجهانی فوتبال 2014 برزیل نگاه میکردم، فکر نمیکردم که روز بعد این هیجان، به افسردگی و احساس خجالت برای من و خیلی از ایرانیها تبدیل شود. شاید با تعجب بپرسید مگر همگروهی با آرژانتین، نیجریه و بوسنی آن قدر وحشتناک است که یک ایرانی عاشق فوتبال را افسرده کند یا بازی با کدامیک از این تیمها باعث شرمساری است؟! خب واقعیت این است که اصلا موضوع درباره همگروههای تیم ملی فوتبال ایران نیست بلکه داستان به رفتار، واکنش تاسفبرانگیز و به نوعی آنورمال ایرانیهایی است که پس از همگروهی با آرژانتین با حمله به صفحه فیسبوک «لیونل مسی» اعجوبه فوتبال دنیا دست به تحقیر و اهانت به این بازیکن بزرگ زدند. همین الان مشخص کنم من تعصبی به این بازیکن ندارم و برای من خدای زمینی فوتبال «CR7» یا همان کریس رونالدو بازیکن تیم ملی پرتغال و باشگاه رئالمادرید است. این را از این جهت گفتم که من را فدایی این بازیکن ندانید و اصل موضوع تحتتاثیر قرار نگیرد. رفتار به دور از منطق و عقلگرایی ایرانیها که با گذاشتن کامنتهای توهینآمیز سعی بر کوچک کردن ستاره آرژانتینی داشتند به صورت معکوس با پاسخ دادن این بازیکن به زیر سوال رفتن فرهنگ و تمدن ایران ختم شد. چراکه این بازیکن بالاخره در قبال هزاران حرف ناشایست و بدور از ادب ایرانیها نوشت: «من برای این مردم متاسفم زیرا اینگونه واژهها بسیار غیردوستانه هستند». حالا من حق دارم خجالت بکشم و افسرده بشم یا نه. مردمان کشور من به جای ابراز خوشحالی و نشان دادن آن به بهترین بازیکن سالهای اخیر دنیا که با تیم ملی کشور او در کارناوال جهانی فوتبال همگروه هستیم، اقدام به لگد مال کردن فرهنگ ایرانی کردند.
منبع :
عجب روزی بود، چه کسی میتوانست پیشبینی کند که در کمتر از 24 ساعت این همه اتفاق خوب شکل بگیرد و همه نگاهها در جهان سه بار در سه زمان متفاوت و با سه موضوع غیرمرتبط به ایران دوخته شود. روز خاص ایران، از همان ابتدای صبح روز شنبه با پیروزی بزرگ تیم ملی والیبال در جام بین قارهای برابر آمریکا شروع شد که البته آسان به دست نیامد و با هوش و اراده مربی و بازیکنان، این هدف بزرگ دست یافتنی شد. لبخند بزرگ بعدی را تیم فوتبال ساحلی به مردم ایران هدیه دادند که توانستند بعد از شکست دادن تیمهای بزرگ برزیل و ایتالیا در دور مقدماتی در فینال نیز روسیه قهرمان پیشین این مسابقات و جام جهانی را هم از سر راه خود بردارند تا بزرگترین افتخار تاریخی در سطح تمام تیمهای فوتبال ایران «قهرمانی یک تیم فوتبال ایرانی در یک تورنمنت بینالمللی» در سطح جهان به ثبت برسد. اما هنوز عقربههای ساعت به شش صبح روز یکشنبه نرسیده بود که شبکههای تلویزیونی دنیا با اعلام یک خبر فوری و قطع کردن برنامههای عادی خود «اتفاقا برخلاف سیاستهای صدا وسیما، شبکه 6 هم بدعتشکنی کرد و این بار جزو این گروه بود» مراسم اعلام توافق تاریخی ایران و کشورهای 1+5 را به صورت زنده پوشش دادند تا یکی از خاصترین روزهای ایران طی شاید 10 سال اخیر شکل بگیرد. واقعیت فشار تحریمهای سیاسی و اقتصادی بر همه روشن است و حل شدن آن میتواند افقهای درخشانی را برای کشور در همه ابعاد به وجود آورد از سویی دیگر دولت حسن روحانی هم توانست به بزرگترین وعده خود که در برنامه 100 روز هم به عنوان بزرگترین هدف آمده بود، عمل کند تا افراطیها بیشتر از همیشه منزوی شوند.
منبع :
ایدهپردازی در هر کاری میتواند به طرز غیرقابل باوری نگاههای زیادی را به سمت شما هدایت کند و از متفاوت بودن با دیگران به شرط اینکه ایده شما پشتوانه قابل دفاعی داشته باشد، لذت ببرید. مهم نیست شما روزنامهنگار باشید یا هنرمند، کارمند باشید یا یک بانوی خانهدار چراکه مهم، نگاه خاص و متفاوت همیشگی به همه ابعاد زندگی است. من همیشه به نوع نگاه دیگران به زندگی، شیوه و کیفیت کاری که انجام میدهند، حتی بینش و فلسفه زندگی آنها دقت میکنم، از دو جهت خیلی برام جالب است؛ اول اینکه از تجربیات این افراد مستقیم یا غیرمستقیم استفاده میکنم و بعد اینکه وقتی میبینم که فاصله نگاهها چقدر هست دچار تضاد میشم. باید اعتراف کنم خیلی خبری از ایدههای نو و جذاب نیست. همش تکرار، غرق شدن در کپی کردن ایدههای دیگران، حتی شیوه ناقص اجرای یک ایده به سرقت رفته دیده میشه و انگار نه ذهن خلاقی وجود دارد و نه انگیزهای برای اینکه خالق یک ایده باشیم. باور اینکه میتوانیم حداقل کمی رنگ به روی زندگی تکراری خود بپاشیم و آن را با طراوتتر کنیم خیلی سخت نیست اما انجام دادن این رنگآمیزی واقعا به یک اراده قوی وابسته است. سعی کن! میتونی فقط باید چشمهاتو باز کنی و کمی از نگاههای تکراری خودت دست برداری و بدونی اگر تفکر متفاوت و متعالی در زندگی و کار خودت نسبت به دیگران داشته باشی ناخودآگاه درهای زیادی از موفقیت برای تو باز میشه. بعد وقتی برگردی به پشت سرت نگاه کنی ببینی خیلیها هنوز تو تکرارها غرق هستند، لذت میبری و سعی میکنی فاصله خودت رو باز هم بیشتر از قبل کنی.
منبع :